هوای حوصله ابری است! : نیلوبلاگ

ساخت وبلاگ

عکاسیِ کوچه ی ما انگار آن شب عزا بود
یک قطعه عکس سه در چار آغاز آن ماجرا بود

گریه امانم نمیداد یکریز می گفته ام سیب
آن سیبهای مکرر آغشته ی اشکها بود

می خواستم خنده باشم در قاب عکست و لیکن
گریه رهایم نمی کرد مانند بغضم رها بود

در کوچه ی آفتابیت در آسمانهای آبیت

در آن شبان شهابیت آنجا که غرق صفا بود

مایل نبودم بیاید این آسمان کبودم
می گفته ام زین سبب سیب این قصه ی سیب ما بود

باران که یکریز میریخت چون آتش تیز می ریخت
از چشم لبریز می ریخت انگار اشک خدا بود

می خواست تا ابر چشمم پیوست عکسم نباشد

ورنه میان اتاقت اکنون چه سیلی بپا بود!

آرزو نوری

نوشته شده توسط .:ham3eda:. در ساعت 9:42 | لینک  | 

هوای حوصله ابری است!...
ما را در سایت هوای حوصله ابری است! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sange-asyaba بازدید : 4 تاريخ : شنبه 10 دی 1401 ساعت: 17:36